söndag 9 januari 2011

پیرزن ایرانی که عاشق زباله است

پیرزن ایرانی که عاشق زباله است


پیرزن 60 ساله 21 سال است كه سطلهای زباله شهر را خالی می كند و به خانه اش می آورد. با وجود اینكه كارگران شهرداری چند سال پیش حدود 12 كامیون آشغال از خانه اش خارج كردند هنوز هم عاشق زباله است و در خانه خود موزه ای از دور ریختنی ها جمع آوری كرده است.

به گزارش مهر، در خانه به سختی باز می شود و بوی تعفن از آن بیرون می آید. دختری 30 ساله با چشمانی برق زده و صورتی خنده رو در را باز می كند. پشت در انبوهی از كارتن و مقوا، لباسهای كثیف و پاره، پلاستیكهای انباشته شده و ظرفهای شیشه ای و حلبی شكسته، در میان آنها پیت روغنهایی كه تاریخ انقضای آنسالها پیش تمام شده بود خانه پیرزن را به سطل زباله ای بزرگی در كلانشهر تهران تبدیل كرده است.

دختر دیگری در میان زباله های خانه خوابیده است. موشهایی كه از روی پایش رد می شوند هم او را بیدار نمی كنند. حتی مگسها و شپشهایی كه لابه لای موهای بلندش لانه كرده اند باعث خارش سر او نمی شوند چون مدتهاست با این موجودات همخانه است. پیرزن از سر كار روزانه اش یعنی سر زدن به سطلهای زباله و جمع آوری آشغالهای شهر همیشه دست پر به خانه بر می گردد. گاهی لباس پاره ای، ظرف شكسته ای گاهی هم ...



می گوید آشغالهایی كه مردم جلوی در خانه یا توی سطل می ریزند جمع می كنم تا خرج بچه های یتیمم را بدهم اما همسایه ها نمی گذارند به زندگی ام برسم. می گویند آشغال بو می دهد. آخر نگاه كنید من زن تمیزی هستم. كجای خانه ام كثیف است! تازه فامیلهایم از شهرستان برایم یخچال و تلویزیون فرستاده اند!

در میان اتاق به سختی می توان قدم برداشت چون اتاق تا سقف پر از وسایل مستعملی است كه از سركوچه ها، دم در خانه ها و سطلهای زباله جمع كرده است.

پنج سال پیش در چنین روزی ... !
تا پنج سال پیش در میان همه این وسایل مستعمل و زباله های خشك، میوه های گندیده و پوست هندوانه و زباله های تر دیگر هم پیدا می شد. وقتی همسایه ها شكایت او را به دلیل ایجاد فضای نامطلوب ناشی از جمع آوری زباله در خانه به شهرداری و نیروی انتظامی بردند، كارگران شهرداری تنها حدود 12 كامیون زباله تر و خشك از خانه این زن خارج كردند.

همسایه ها هنوز آن روز را به خاطر دارند كه ماموران شهرداری وقتی درهای كابینت اجاق گاز خانه را باز كردند موشهایی به اندازه گربه بیرون دویدند و باعث وحشت ماموران شدند! آنها تعریف می كنند كه ماموران شهرداری با بیل به جان دیوارهایی كه از وجود سوسكها سیاه شده بود، افتاده بودند تا جنازه سوسكهایی را كه سالها در این خانه بال و پر گرفته بودند با خود ببرند!

آن روز تعداد زیادی گربه و بچه گربه زنده و مرده، لاشه موشهایی كه زیرزمین خانه قبرستان چند ساله آنها شده بود از خانه این زن سالخورده بیرون آمد اما در میان همه این چند تن زباله، یك صندوق پر از پول نیز وجود داشت كه مادر این خانه از كمكهای مردم و همسایه ها جمع كرده بود. اما فقط جمع كرده بود كه داشته باشد نه آنكه روزی از آن پولها استفاده كند و زندگی اش را بسازد.

وقتی سرپرست خانواده فوت كرد
پیرزن سال 1368 شوهرش را از دست داد. زندگی سخت و سرپرستی پنج فرزند او باعث شد تا فشار زندگی به حدی باشد كه او را به بیماری تبدیل كند كه تنها با جمع آوری زباله در خانه اش آرامش می گیرد. او زباله های خانه اش را همه ثروتش می داند درحالی كه آنها را نمی فروشد و به كسی اجازه نمی دهد آنها را از خانه خارج كند.

سه تا از بچه هایش توانخواه و تحت پوشش بهزیستی هستند و در این خانه زندگی می كنند. آنها هم بیشتر وقتها همراه مادرشان به جمع آوری زباله های اطراف محل زندگی شان می روند و خانه را از وسایل مستعمل و به درد نخور پر می كنند.



فرزند بزرگ خانواده مدتها پیش معتاد شده بود و در پارك نزدیك خانه شان با دوستانی كه مانند خودش شیرین عقل بودند بر سر اینكه چه كسی می تواند سوسكهای زنده بیشتری قورت بدهد مسابقه می داد. كسی نمی داند او اكنون كجاست.

پسر دیگر پیرزن در آسایشگاه بیماران روانی بستری است و دو دختر این زن از 12 سال پیش به عضویت طرح اكرام در آمده اند و تحت سرپرستی دو حامی هستند اما با مادرشان زندگی می كنند. فرزند آخر پیرزن 27 ساله به نظر می رسد و كمی بهتر از اعضای دیگر خانواده سرد و گرم روزگار را می فهمد او مدتی در میوه فروشی كار می كرد. گاهی اوقات میوه های خراب را به خانه می آورد و به موزه زباله خانه شان اضافه می كرد.

پیرزن فقیر نیست. چون از سالها پیش صاحبكار شوهرش ماهانه به حساب او پول واریز می كند. كمیته امداد هم هر دوماه 50 هزار تومان و بهزیستی 33 هزار تومان به آنها می دهند. هر چند كه طبق قانون فرد تحت پوشش تنها می تواند از یكی از این دو سازمان مستمری دریافت كند. با وجود این كمكها آنها برای تهیه غذای خانوده از پس مانده غذاهای دور ریخته شده منازل استفاده می كنند.

پیرزن مالك خانه 50 متری است. پنج سال پیش مسولان كمیته امداد و بهزیستی خانه اش را تمیز و تعمیر كردند. برایش حمام و سرویس بهداشتی ساختند و دیوارهایش را رنگ زدند و با وسایل نو آن را به یكی از خانه های معمولی تبدیل كردند. جلسات مشاوره برای هر كدام از افراد خانواده گذاشتند اما بی فایده بود. چون اكنون دیوارهای سفید دوباره از وجود سوسكها پر شده و لابه لای زباله های خانه اش گربه ها و موشهای جدید متولد می شوند!

بعد از اینكه خانه او از زباله تخلیه شد. مددكاران بهزیستی با او صحبت كردند تا دیگر زباله جمع نكند به خصوص زباله های تر را كه بعد از مدتی باعث می شود خانه اش بوی تعفن بگیرد. همچنین به فرزندانش یاد دادند كه چطور خود را تمیز كنند اما آنها بچه های با ادبی هستند كه فقط به حرف مادرشان گوش می دهند!

عشق به زباله همسایه ها را آزار می دهد
اگرچه اكنون پیرزن باز به جمع آوری زباله مشغول است اما از ترس ماموران شهرداری زباله های تر را كمتر به داخل خانه می آورد و بیشتر به دنبال وسایل مستعمل تمیزتر است. ولی گاهی زباله های تر را در كابینتهایی كه داخل آشپزخانه اش نصب شده پنهان می كند. برخی از اقوامش به تازگی به دیدارش آمده اند و برایش وسایل نو خریده اند. گاهی برخی از آنها دور از چشم زن وسایل و خانه اش را تمیز می كنند!

اما هنوز بوی بد خانه همسایه ها را می آزارد. زهرا خانم یكی همسایه های پیرزن می گوید به دلیل هوای كثیف این محله و خانه سردرد و تنگی نفس گرفته است. او تا زمان فوت همسرش زنی بسیار تمیز و وسواسی بود. دستپخت بسیار خوبی هم داشت اما اكنون نه تنها با این رفتارهایش خود را دیوانه كرده بلكه بچه هایش هم یكی یكی تا ده دوازده سالگی دیوانه شدند.


او ادامه می دهد: سالها در میان زباله زندگی كردن و از سطلهای زباله غذا خوردن و بوی متعفن استشمام كردن فقط این خانواده را آزار نمی دهد بلكه همسایه ها نیز ناراحتی اعصاب گرفته اند. هیچكدام دل خوشی از این همسایه نداریم. زمانی كه شهرداری خانه اش را تخلیه كرد سیده خانم فریاد می كشید و می گفت كه جهازم را بردند! خدا از همسایه هایم نگذرد كه همیشه باعث عذابم هستند. ما را نفرین می كرد چون از او شكایت كردیم. اما چاره ای نداشتیم. هر وقت كه مهمانی به خانه ما می آید به دلیل بوی بد محله و خانه هایمان از رویش خجالت می كشیم.

همسایه دیوار به دیوار پیرزن می گوید: فصل تابستان بدترین روز و شبها را سپری می كنیم. شبها سوسكها مثل موشك به خانه هایمان حمله می كنند. پنجره ها را می بندیم تا از داخل اتاق فیلم ترسناك پرواز سوسكها بر فراز خانه مان ببینیم!

زهرا خانم می گوید شهرداری، كمیته امداد و بهزیستی آب پاكی را روی دستمان ریخته اند و گفته اند كه حریف این زن نمی شوند. پنج سال پیش هم مددكاران بهزیستی با او حرف زندند كه اگر به جمع آوری زباله ادامه بدهد حقوق مستمری اش قطع می شود اما او گوشش بدهكار نبود و از فردای آن روز دوباره كوهی از زباله در خانه اش ساخت.

او می گوید: نمی دانیم باید دیگر چه كار كنیم از چند سال پیش تا حالا به دلیل شكایتی كه از او كردیم هر وقت ما را می بیند فقط نفرینمان می كند. ماموران شهرداری و بهزیستی هم فقط همان یكبار خانه اش را تمیز كردند و رفتند كه رفتند و ما ماندیم و یك خانه بد بو در همسایگی مان!

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar