söndag 1 mars 2015

تجاوز نوجوان انقلابی به معلم مدرسه دخترانه

وای علی مشت اکبر خانمو بغل کرد!!!

فتنه 57 آشوبی بود که سراسر کشور را فراگرفت. در این فتنه اتفاقات بسیار دردناکی رخ داد که از دیدها پنهان مانده. به امید اینکه مردم خاطرات خود را از این خودکشی دست جمعی روی کاغذ بیاورند تا زوایای تاریک این جنایت بیشتر روشن شود.
این یکی از اولین خاطرات من از از فتنه و جنایت 57 بود که روند حرکت کشور را از آبادی به سوی ویرانی برد. من در آن زمان بچه بودم و مدرسه نمی رفتم. روزی دیدم که دختران دانش آموز همسایه ما زودتر از معمول به خانه آمده اند و داشتند در باره تعریف می کردند که چرا مدر سه شان تعطیل شده. آری عن قلابیون زرقون به داخل مدرسه دخترانه رفته بودند و آنجا را به آشوب کشیده بودند. وقتی یکی از معلم ها از یکی از جوانان فته گر آشوب طلب خواسته بود که مدرسه را ترک کنند آن نوجوان این خانم معلم را بغل کرده بود. آن دختر همسایه نامش طاهره بود او گفت وااااااااای علی مشت اکبر خانمو بغل کرد. اگر در خانواده شما بانویی است با سن حدود 44 تا 48 سال و در آن زمان در زرقان به مدرسه می رفته امکان دارد این صحنه زشت را به خاط بیاورد. (نام اصلی این جوان را نمی نویسم، او چند سال بعد در تصادف ماشین سنگین کشته شد) آن زمان من نمی دانستم که بغل کردن یک زن توسط یک جوان در اصل یک تجاوز جنسی ست. او یک نوجوان بی سواد بود که بر اثر شستشوی مغزی عن قلابی یا در اصل فتنه گر شده بود. او مانند سایر مردم بی سواد آن زمان حتی یک خط هم تاریخ و سیاست نخوانده بود. آری فتنه گران فریب خورده یا عن قلابیون و آشوبگران 57 با دانش و سواد بیگانه بودند. چندتایی هم که سواد داشتند به دنبال فریب دادن مردم بیچاره بودند. 
آری اولین شهید زرقان: ناصر رضا زاده
اولین جانباخته فتنه 57 در زرقان ناصر رضازده بود. او یک جوان معمولی بود که نه در فتنه 57 نقش داشت نه به سیاست کاری داشت. اما از جنازه او چه سوء استفاده ها که نکردند!! شبی که کشته شد برای اصلاح موهای سرش رفته بود. امسال دیدم که محل شهادت او را گلباران کردند. آری همانجا بود. صبح روز بعد به اندازه یک کف دست خونن دیدم که روی زمین ریخته شده بود، اکنون برای من جای شک است که چرا آن خون شب تا صبح خشک لخته نشده بود آن هم روی خاک؟ یک نوجوان بر روی این خاک خون ریخت. در تصاویری که در اینترنت منتشر شده بود جلیل قدرت را در مراسم مشغول سخنرانی دیدم اگر از خود او بپرسید خواهد گفت که ناصر اصلا فتنه گر نبود. 
مردم زرقان شایعه انداخته بودند که فردی به نام رحیم ابول او را کشته. گویا رحیم ابول یک زرقانی نظامی بود. حتی شعار می دادند: رحین بول قاتله...تخم جیمی کارتره. اما من بسیار مشکوکم به خود عن قلابیون 57. خود عم قلابیون ناصر را کشتند. همانگونه که عن قلابیون و فتنه گران 57 سینما رکس آبادان را آتش زدند و صدها تن را زنده زنده سوزاندند و بعد گفتند ساواک این کار را کرده. جنایت سینما رکس آبادان تنها دروغی نبود که به ملت گفته شد. اکبر گنجی گفت که ما به مردم دروغ می گفتیم که در زندان اوین چندین گونی ناخن پیدا کرده بودیم. محسن رضایی اعتراف کرده بود که برای بالا بردن شور انقلابی زیر تابوت های خالی سینه می زدند.
در شهر ما هم این فریب رواج داشت. ساختمانی که امروز زایشگاه است را به عنوان ساواک به مردم ابله معرفی کرده بوند. عن قلابیون به مردم نادان گفته بودند که اینجا می خواهند ساواک بسازند. در زمان شاه سازندگی بدون تبلیغ انجام می شد. عن قلابیون هم بر علیه شاه تبلیغ می کردند. ساختمانی را که برای سلامت و رفاه مردم ساخته می شد به عنان ساواک معرفی می کردند. امروز یک مستراح را که بخواهند بسازند امام جمعه باید کلنگش را بزند و تعدادی تعدای از مسولین استانداری باید حضور داشته باشند. عن قلابیون خدمات شاه را به صورت جنایت معرفی می کردند و جنایات خود را به ساواک نسبت می دادند. مانند جنایت سینما رکس آبادان که قبل از انقلاب به شاه نسبت می داند. آیت الله العضمی حسینعلی منتطری که سالها قبله عن قلابیون 57 بود به حسین تکبعلی زاده جنایتکاری که سینما رکس آبادان را به دستور آخوندها آتش زده بود و به گردن ساواک انداخته بودندامان نامه داده و او را فرزند انقلاب خوانده بود. آری اگر امکان بررسی وجود داشت مشخص می شد که چه کسی ناصر را کشته. اگر هم قبول کنیم شاه کشته باشد، او یک نفر را کشت ولی حزب اللهی ها و آخوندها بیش از دویست جوان زرقانی را در جنگ به کشتن دادند. تعداد اعدامیان هم از انگشتان دو دست فراتر می رود. هر کجا یک ریش حزب اللهی را یدید بر صورت او تف بیندازید. او بی شک قاتل است و امروز غاصب و دزد است. آنها شغلها را که باید بر اساس سواد و توانایی به افراد تعلق گیر غصب کرده ه اند. برای خود امتیازاتی گذاشته اند و فرزندان خود را بر اساس امتیازات به سر پستها می گذارند و شغل ها را غصب می کنند. غصب شغل از غصب خانه و زمین زشت تر و آلوده تر است. چون کسی که شغل نداشته باشد زندگی ندارد. 
اینکه می گویند این جوانان در راه خدا شهید شده اند حرف بسیار مفتی ست. پسر خاله نویسنده همین سطور در سال 61 شهید شد. از همان زمان که شهید شد شادی از خانواده ما رخت بر بست. همه باید می مردند که جواد شهید شده. هیچ زنی حق نداشت آرایش کند و هیچ عروسیی نباید با شادی برپا می شد. از یک طرف ادعایشان که ما فرزندمان را در را اسلام داده ایم و افتخار می کنیم گوش فلک را پر کرده بود و از طرف دیگر هیچ کس حق شادی نداشت چون جواد شهید شده بود. این ریاکاری پدر ما را در آورده. اگر همان روز فریاد زده بودند داغ جوان سخت است جنگ را زودتر تمام کنید تا کسی مانند ما داغ جوان نبیند جنگ زودتر به پایان می رسید. آنها نه تنها این کار را نکردند که در گرم نگه داشتن نتور جنگ کوشیدند. مهدی کاویانی که مدیر دبیرستان زرقان بود تعداد زیادی دانش آموز را به جبهه برد و به کشتن داد. اگر مهدی یک جو به جای وطیفه وجدان، شرف و انسانیت را در وجود خود راه می داد امروز جایش بیمارستان روانی بود. من نمی دانم او چگونه به صورت پدری نگاه می کند که فرزند دانش آموز 15 یا شانزده ساله اش توسط او به جبهه برده شده و به کشتن داده شده و برای همیشه داغ شده است؟ اینکه می گویند دانش آموزان برای دفاع از کشور کشته شدند دروغ محض است. صدام حمله کرد بعد فهمید فریب خورده و سالها بود که التماس می کرد بیایید صلح کنیم اما همین حزب اللهی های کثیف می خواستند بروند کربلا را بگیرند و به قول خوشان قدس را آزاد کنند. این نوجوانان معصوم فدای جاه طلبی آخوندها و پست دوستی حزب الهی ها کثیف شدند.
آری اگر در زرقان کسی باید کشته می شد که جلو انقلاب گرفته شود جواد مصفا بود. جواد مصفا سر فتنه 57 در زرقان بود. او عضور سامان مجاهدین خلق بود که با پول و سرمایه شوروی برپاشده بود و از ابتدا با مخلوط کردن اسلام و کمونیست اسلحه برداشته و به کشتن هموطنان ما پرداختند. این گروه همیشه متحد ایران سوزان بودند. قبل از انقلاب متحد شوروی بودند، بعد با آخوندها متحد شدند و بعد هم به آغوش صدام پناه بردند و به جنگ با ایران پرداختند. سربازان هموطن ما را می کشتند یا اسیر می کردند و به صدام تحویل می دادند. حالا هم مسعود گم شده و مریم قجری هم سر به ماتحت داعش فرو برده و در فرانسه در کاخش راست می کند و هواداران هنوز ابه اش را در عراق نگه داشته.
آری اگر رژیم شاه می خواست کسی را بکشد تا جلو فتنه 57 را بگیرد این جواد مصفا بود که باید کشته می شد. او کسی بود که عکس شاه را از جلو ژاندارمردی پایین کشید، جوانان را شبها جمع می کرد در قبرستان و به آنها خط می داد. اگر کمی خرد داشت و آن جوانان را تشویق به آبادانی و سازندگی تحصیل کرده امروز هم خودش زنده بود هم آن جوانان زنده بودند هم زرقان آبادتر بود. راه آزادی و آزادگی فقط و فقط از تحصیل و سازندگی می گذرد نه هیچ راه دیگر. البته جواد مصفا خیلی زود به حماقت خود در پیروی و حمایت از خمینی پی برده بود. به گفته کاظم آرایشگر سانترال چند روز بعد از ورود خمینی به ایران عده از زرقان جمع شده بودند که به ملاقات آقا بروند، جواد هم همراه آنها بوده وقتی باز می گردد می گوید کلاه سرمان رفته آنچه ما می خواستیم این فرد نبوده. اگر جواد کمی شعور داشت و چند شب به جای جمع کردن جوانان در قبرستان و خط دادن به آنها چند صفخه از کتابهای خمینی را خوانده بود می توانست خمینی را بشناسد و به قول خودش فریب نمی خورد. اگر جواد یک خط از تاریخ 15 خرداد 42 را خوانده بود که خمینی به شاه اعتراض کرده بود که چرا به زنان حق رای داده بی شک به دنبال خمنی برای آزادی راه نمی افتاد. شاید پسر جواد این سطرها را بخواند ولی او باید بداند که متسفانه پدرش و همفکرانش قاتل خود و بسیاری درگر از مردم ایران شدند. جواد مصفا به همراه سایر مجاهدین راه خود از انقلاب جدا کرد. شاپور گل گل هم ابتدا با به قول معروف ضد انقلاب بود ولی بعد رنگ عوض کرد و کاسب بزرگی شد. 
یکی از اولین روزنامه های بعد از انقلاب که مردم آنرا دست به دست می گرداند با این تیتر منتظ شد: هویدا اعدام شد. مردم ابله از این اعدام احساس شادی می کردند. بعدها فهمیدم که هویدا یک خدمتگزار اقتصادی به کشور بوده و دستش به خون هیچ کس آلوده نبوده و اعدام او یک جنایت بود. 
مجاهدین خلق پس از به ثمر نشتن فته 57 خیلی زود دوباره دست به اسلحه شدند آنان در خیابانها به کشتار هموطنان ما پرداختند. آری شاید بگویند پاسداران را می کشتند ولی چرا؟ آنها در هر شهر برای خود ساختمانی برپا کرده بودند و بسیاری از نوجوانان پاک ولی بی سوادسیاسی را فریب داده بودند و با خود همراه کرده بودند. در زرقان هم در نزدیکی محل کنونی مسجد فاطمه زهرا ساختمانی بسیار محکم ساخته بودند با نام ستاد. مردم می خواستند آنجا خراب کنند. مجاهدین در آنجا سنگر گرفته بودند و با سنگ از ساختمان خود دفاع می کردند. مردم آنجا را گرفتند و کتک مفصلی به فریب خوردگان بدبخت زدند. البته خود مردم هم فریب خورده بودند. یک نفر سوار بنز شده بود و می خواست عقب عقب برود و با پشت بنز بزند ساختمان بنتی را خراب کند!! چه نادان بود. او را از بنز پایین کشیدند و ماشین را بردند. برخورد مردم با این مجاهدین خر گاه بسیار خشن و غیر انسانی بود. فردی به نام رسول اسلامی، فرزند ابراهیم که بر اساس قضا و سرنوشت نابینا آفریده شده بود را گرفتند. او را کتک زدند. آهک در دهانش کردند و شیلنگ آب را در دهانش گذاشته بودند. تف بر این انسانهای وحشی. یکی را جلو چشمان خودم به شدت کتک زدند. نوجوان پانزده شانزده ساله ای بود که از ستاد فرار کرده بود، جلو کاظم شفیعی پایش سرید کاظم او را گرفت و مردم ریختند روی سرش و به شدت کتکش زدند. حالم از این مردم وحشی به هم می خورد.
جواد مصفا در نهایت پاداش نادانی خود و خیانت نا آگاهانه اش به کشور را گرفت. آنها با یک مینی بوس می خواسته اند از مرز زاهدان فرار کنند. در خانه ای مستقر شده بودند که لو می روند و دستگیر می شوند. آنها را به تهران می برند. جواد مصفا با دختری به نام زهره لک ازدواج کرده بوده، زهره باردار بوده. آنها را دستگیر می کنند و به تهران می برند. جواد را تیرباران می کنند. زهره لک را هم یک روز بعد از تولد فرزندش اعدام می کنند. وقتی برادر زهره برای ملاقات او می رود می بیند تمام دندانهایش زیر شکنجه خورد شده. او بچه یک روزه را که فکر کنم محمد نام دارد به زرقان می آورد و زهره شاید همان روز اعدام می شود. آنها در تهران دفن هستند. وقتی به زندان اوین مراجعه می کنند به آنها شماره ای می دهند و می گویند در قبرستان تهران هم هین شماره وجود دارد، قبرش همانجاست. برادر زهره چند بار سنگ قبر برایشان می خرد و روی قبر می اندازد ولی متاسفانه رانندگان همشهری ما حتی سنگ قبرش را هم می شکنند. این هم نوعی حماقت است. 
به احتمال قوی ناصر رضا زاده توسط خود عن قلابیون کشته شده. 
نظام جمهوری اسلامی نظامی ست سرشار از نکبت و خون و جنایت. هر کس در حد توان خود باید در آگاه سازی نسل جوان و رسوا کردن نسل ابله 57 بکوشد و همزمان جهت گرفتن پستها و مقامها از دزدان حزب اللهی با کمک سواد و خدمت رانی به مردم اقدام کند تا ایران را به سوی سازندگی و رهایی سوق دهیم.