söndag 16 januari 2011

قابل توجه سردار رادان و تمام کسانی که خون مردم را می ریزند


این مطلب مربوط به انتقام مختار از قاتلان حسین و یارانش است
بی شک از شما نیز انتقام گرفته خواهد شد



حرمله ابن کاهل اسدی به دست مختار افتاد. به دستور مختار دست ها و پاهایش را قطع کردند. سپس وی را در آتش سوزاندند. شیـخ طوسى نوشته است: "شمر را دستگیر كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افكندند و یكى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌كرد"(تاریخ طبری، ج 6، ص 338). خولی سر امام حسین را از کربلا به کوفه برد. سید ابن طاووس در لهوف نوشته است که در سال 65 هجری خولی را مأموران مختار دستگیر و به نزد او بردند:
"مختار به خولی گفت در كربلا چه كردی؟ گفت: نزد علی بن حسین آمده پوستین زیر او را برداشتم و مقنعه و گوشواره زینب را هم برداشتم. مختار گریه كرد و گفت او به تو چه گفت؟ گفت: او به من گفت: خداوند دست ها و پاهای تو را قطع خواهد كرد و خداوند تو را قبل از آتش آخرت به آتش دنیا بسوزاند.... مختار گفت: به خدا قسم دعای آن طاهره مظلومه را مستجاب خواهم كرد".
به دستور مختار، او را كشتند و جسدش را سوزانده و خاكسترش را بر باد دادند. ده تن از قاتلان امام حسین(اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـکـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت و اسید بن مالک)، به دستور مختار، دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند. سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند( بحار الانوار، ج 45، ص 374؛ لهوف، سیدبن طاووس، ص 183). پس از دستگیری سنان بن انس، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد(بحارالانوار، ج 45، ص 375). شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را كه مخصوص سوار شدن امام حسین بود را به عنوان غنیمت گرفـت و به كوفه آورد و بـه شكرانه ی قتل فرزند پیامبر آن شتر را نحر كرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در كوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه‌هایى را كه آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را كه دانسته از آن گوشت خورده‌اند، شناسایى كنند. همه آن خانه‌ها را ویران كرد و كسانى را كه از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود(بحارالانوار، ج 45، ص 377). عبیدالله ابن زیاد، والی کوفه، در سال 67 هجری به دست سپاه مختار کشته شد. به دستور ابراهیم ابن مالک اشتر، فرمانده ی منصوب مختار، سر ابن زیاد را از بدنش جدا کردند و به نزد مختار فرستادند، بدنش را هم به آتش کشیدند( انساب الاشراف، ج 6، ص 426).
مختار سرابن زیاد را برای محمد بن حنفیه در مدینه فرستاد. محمدآن را نزد امام سجاد آورد. هنگامی که محمد سر را نزد امام سجاد حاضر کرد، امام مشغول غذاخوردن بود. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـریـده ابن زیاد افتاد، دست‌ها را به دعا برداشت و گفت: اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْرا: خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خیر دهد(بحارالانوار، ج 45، ص 386). سپس به حاضران گفت: "وقـتـى مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم"( بحارالانوار، ج 45، ص 

بی شک ملت نادان و احمقی هستیم


آخوندها در طول سی و دو سال گذشته صدها هزار تن از مردم ایران را کشته اند و یا به کشتن داده اند و ما را برای کمتر از صد نفر که در هزار وچهارصد سال پیش در کشوری دیگر کشته شده اند می گریانند
محرم امسال به جای عزاداری برای حسین و یارانش باید عکس کسانی را که در طول دوران این حکومت جان باخته اند از هر راهی در جنگ یا اعدام یا تصادف جاده ای که عامل اصلی آن همین آخوندها بوده اند به دست بگیریم و فریاد بزنیم به کدامین گناه کشته شدید.
آخوندها و اطرافیان چاپلوس و نادان آنها باید پاسخگوی خونهای ریخته شده باشند.
همه اینان که امام امام می کنند باید پاسخ دهند چرا بعد ار فتح خرمشهر که صدام التماس می کرد بیایید صلح کنیم صلح  نکردند  و به فرمان امام راحلشان به جنگ ادامه دادند.
همه آنانی که شعار می دادند راه قدس از کربلا می گذرد باید پاسخگو باشند
همه آنانی که جمله بی شرفانه خمینی را که می گفت جنگ نعمت است تکرار می کردند باید پاسخگو باشند
همه آنان که دانش آموزان را به جبهه می بردند باید پاسخگو باشند
تا زمانیکه صدها هزار جوان ایرانی را که در طول سی سال گذشته جان باخته اند فراموش کرده ایم و برای عربی که هزار و چهارصد سال پیش گشته شده عزاداری می کنیم آخوند و اصرافیان خونخوار آنها بر گرده ما سوارند و باز هم به کشتار جوانان این مرز وبوم ادامه خواهند داد. پس همه با هم  به خونخواهی صدها هزار ایرانی کشته شده توسط آخوندها و اطرافیان آنها بپاخیزیم.

fredag 14 januari 2011

چگونه شریعتی با توجیه تشیع علوی و صفوی، پایه گذار نظام جنایت کار ولایت فقیه شد و نقش شاه چه بود


چگونه شریعتی با توجیه تشیع علوی و صفوی، پایه گذار نظام جنایت کار ولایت فقیه شد و نقش شاه چه بود


این چند خط را از کتاب تشیع علوی و صفوی شریعتی بخوانید:
نوعی جدید و تیپی تازه در میان گروه علمای اسلامی پدید آمده اند که فقیه نیستند، اما مثل همین فقها حرف میزنند، یعنی حرف نمیزنند، که در رشته منبر نیستند. نمینویسند، که اهل تصنیف و تالیف و ترجمه نیستند، قرآن و سیره تعلیم نمیدهند، زیرا که کار تفسیر نمیکنند. صدر اسلام و نهضت اسلام را نمیشناسند، زیرا که سیره پیغمبر و شرح حال ائمه و اصحاب را نمی دانند، زیرا که این چیزها مربوط به تاریخ است ، به علوم دینی مربوط نیست. مباحث اعتقادی و استدلالی اصول فکری اسلام را نمیشناسند، زیرا که این رشته علوم عقلی است و ویژه متکلم و فلسفه خوان و اهل جدل...
خلاصه آقا مفسر قرآن نیست، محدث نیست، متکلم نیست،فقیه نیست، فیلسوف نیست، عارف نیست، خطیب نیست، مدرس نیست، تاریخ اسلام را نمیداند، اقتصاد اسلام را نمیداند، پیشوایان اسلام را نمیشناسد، تمام عمر دست به قلم نبرده، هیچوقت زبان به سخن نگشوده، یک نفر یک کلمه حرف تازه یا کهنه ای درباره اصل یا فرع اسلام از او نشنیده است، هیچکس هم از او توقع هیچ چیز ندارد. خود به خود این سئوال پیش میآید که : پس آقا چکاره است؟
آقا "روحانی" است! مجموعه آثار ۹ / تشیع علوی و تشیع صفوی / ص ۱۹۱
و همینطور به یاد داشته باشید که دکتر علی شریعتی در سخنرانی در تاریخ هشتم آبان سال 1350 است که در حسینه ارشاد ایراد کرده ( و در کتاب «انتظار؛ مذهب اعتراض» که در پیرامون موضوع مهدودیت و تاثیرات معنوی و اجتماعی آن است منتشر شده است.)، شریعتی موضوعی را که سال ها بعد در انقلاب اسلامی ایرانی تحت عنوان «ولایت فقیه» مطرح شد با همان شیوه و ساز و کاری که در قانون اساسی آمده یعنی تشکیل «مجلس خبرگان رهبری» و با همان ظرافت های سیاسی – اجتماعی آن مطرح کرده است. (منبع)
معتقدم نقشی که شریعتی در انقلاب و به وجود آمدن رژیم منحوس ج.ا. داشت، اگر از خمینی بیشتر نباشد، کمتر نیست! شریعتی لباسی زیبا بر قامت نازیبای دین اسلام کشید و با توجیهی مضحک موفق شد که اشکالات عدیده اسلام را بپوشاند، در نتیجه غیر از قشر سنتی جامعه ایران که همیشه از روحانیت پیروی می کردند، بخش عمده ای از فعالین سیاسی و دانشجویان آن زمان نیز از خمینی حمایت کردند و در نتیجه جلادی به نام خمینی موفق شد که بر گرده مردم ایران سوار شود و کشور ایران را به یک خرابه تبدیل کند.
شریعتی چون نمی توانست تمام پلیدی و زشتی اسلام را بپوشاند، اسلام را به دو بخش صفوی و علوی تقسیم کرد و هر جا اعمال زشت اسلام را می دید و توجیهی برای آن نمی یافت، می گفت این مال اسلام صفوی است. به مانند دختر بچه چهار ساله ای که وقتی کار بدی می کند می گوید (ساناز بده این کار را کرد!!)
مثلا اعمال قشری مفت خور به نام روحانی را به این نحو توجیه کرد که اصولا اینان متعلق به تشیع صفوی هستند و در اسلام علوی اینها را نداریم. اما در عین حال به وجود فقه در اسلام اعتراف می کند و در نتیجه قشر فقیه را به رسمیت می شناسد.
در جواب شریعتی باید گفت که : تصور کنیم که روحانی بد است و در اسلام واقعی وجود ندارد، می شود به من بگویید که چرا در متن قران قوانین برده داری و قطع دست و پا و فرمان به کشتن کسانی است که چون مسلمانان فکر نمی کنند ؟!فرض کنیم که روحانی در اسلام نیست، آیا خود محمد و قرآن نیز جزوی از اسلام نیست؟!
چگونه شریعتی موفق شد که به این سادگی سر مردم را شیره بمالد ؟!
متاسفانه همزمان با شریعتی و قبل از شکل گیری انقلاب، این فضای آزاد نبود که کسی از شریعتی این سوال فوق را بپرسد، چه آنکه به دلیل حماقت پهلوی دوم، فضای آزادی وجود نداشت، امکان نقد آزادانه افکار شریعتی نیز در آن دوره میسر نشد و نتیجه آن ولایت فقیه شد که الان می بینم.
اگر محمد رضا شاه پهلوی ، مطبوعات و کتاب های مخالف را قلع و قمع نمی کرد و اجازه می داد مخالفین به آزادی به نقد و گفتگو بپردازند، قطعا کسانی پیدا می شدند که جواب اباطیل شریعتی را بدهند و شریعتی فرصت نمی یافت که سر بخشی از جوانان آن دوره را (شیره اسلام) بمالد.
خوشبختانه به مدد اینترنت و دیگر رسانه ها و شجاعت نسل جوان و همینطور سی سال جنایات جمهوری اسلامی ، مردم ایران چهره واقعی اسلام را به شفافیت دیده اند و دیگر امثال شریعتی ها نمی توانند با عنوان روشنفکر دینی در صدد توجیه اسلام برآیند.
شریعتی به صراحت ساختار ولایت فقیه را قبل از انقلاب تبیین کرده است، او در هشت آبان سال 1350 در حسینه ارشاد سخنرانی کرد و در کتاب (انتظار؛ مذهب انتضار) نیز به صراحت ساختار ولایت فقیه و مجلس خبرگان را معرفی کرده است.
اینجا می توانید بخش هایی از آن کتاب را ببینید:


مذهبی های عادی هیچ لزومی نمی بینند که اعتقاد به عمر طولانی امام زمان را با اصول و قوانین زیست شناسی جدید توجیه کنند، آنها معتقدند که خداوند چنین رسالتی را به فردی از انسان واگذار کرده و برای انجام رسالتش استعداد زنده ماندن بیش از عمر بشر معمولی را به او عطا کرده و این اراده خداوند است و خدا بر هر کار تواناست و توجیه فیزیولوژی و بیولوژیک آن لازم نیست. اعتقاد به امام زمان در این گروه آخری یعنی مذهبی هایی که نمی خواهند معتقداتشان را با اصول علمی جدید توجیه کنند، خیلی روشن است و آن اینکه امام زمان از ذریه پیغمبر اسلام و به طور دقیق فرزند امام حسن عسگری و یکی از اوصیای به حق پیغمبر است که او را پس از خودش در فهرست اسامی 12تن نام برده که به دنیا آمده و بعد غایب شده است، غیبت کرده است، نه از دنیای مادی و از بین چشم ها، او را "نمی شناسند" اما "می بینند" شاید بسیاری دیده اند و هم اکنون در کوچه و بازار می بینند. اما بازش نمی شناسند. این غیبت از چشم هاست، نه از ماده، نه از طبیعت و نه از زمین. این است که برخلاف عیسی که بنابر مشهور به آسمان رفته و سوشیانت که به عقیده پیروانش در عالم دیگر است و امام محمد حنیفه که در کوه رضوی مخفی است، مهدی - موعود - در میان مردم زندگی عادی دارد و همه او را می بینند؛ اما نمی شناسند.

اما دو دوره غیبت داشته است: اول، غیبت صغرا (کوچک) که در این دوره چهار "باب" یا "نایب خاص" – که اختصاصاً خودش تعیین کرده- واسطه میان او و شیعیان بوده اند.

دوم پس از این دوره و پس از مرگ چهار نایب خاص، دوره " غیبت صغرا" (که مدتش عمر یک نسل است) تمام شده و " غیبت کبرا" (بزرگ) فرا رسیده است که اکنون، در این دوره هستیم. در این دوره دیگر "باب" یعنی واسطه ورود و تماس، یا "نایب خاص" – یعنی نماینده ویژه یا کسی که به جای امام کار می کند و با مردم تماس دارد و به دست امام منصوب شده – وجود ندارد و تنها راه تماس مردم، با او که رهبر است و زنده و حاضر "نایب عام" است.

این نایب عام را چه کسی انتخاب می کند؟ بر خلاف آن چهار تن که امام آنها را شخصاً نصب کرده، اینان را مردم با کمک «اهل خُبره» انتخاب می کنند؟ چگونه انتخاب می کنند؟

در اینجا یک مسأله بسیار اساسی و حساس مطرح می شود. مسأله ای که از نظر تاریخی و به ویژه از نظر اجتماعی و سیاسی و هم از نظر فکری و مرامی سخت عمیق و شگفت آور است و در عین حال، مثال بسیار روشنی است که تشیع را تا چه حد وارونه کرده اند و این پوستین را از رویه دیگری -که بد منظره و ترس آور و زشت و بیزار کننده است (و این رویه دیگری خودشان است) – بر اندام روح و اندیشه و شعور و احساس و جهان و زندگی ما پوشانده اند!

در عصر غیبت کبرا یعنی دوران نامحدود تاریخی که از قرن سوم هجری آغاز می شود و تا خدا بخواهد ادامه دارد، شیعه یک فلسفه سیاسی و مکتب اجتماعی ویژه ای پیدا می کند که به همان اندازه که امروز منحط و ذلت آور و ضد مردم و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی، اهانت آمیز و نفی کننده مسوولیت های اجتماعی و یاس آور و تسلیم بار نشان داده می شود و جز برای توده سر به زیری که عمل می کنند اما فکر نمی کنند و می پذیرند ولی نمی فهمند، اساساً قابل دفاع نیست. آری، درست به همین اندازه، مترقی و عزت آور و مردمی و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی حرمت آمیز و تثبیت کننده مسوولیت های اجتماعی و بخشنده خوشبینی تاریخی و استقلال عقلی و روحی است:

با آغاز دوران غیبت بزرگ و خاتمه کار نواب انتصابی -که امام به وسیله آنها، در نهان، بر مردم خویش حکم می ران، مردم، از طریق این باب های تعیین شده، با شخص رهبر تماس داشتند و وظیفه اجتماعی خود را از او کسب می کردند و حقیقت اعتقادی مذهب خویش را از او می پرسیدند - رابطه قطع می شود و مسوولیت امام به مردم واگذار می شود و دوران انتصاب پایان می گیرد و عصر "انتخاب" فرا می رسد.

" توقیع، (فرمان) مشهور امام –که پیش از ورود به دوران "غیبت بزرگ" صادر شده است- نظام ویژه ای را که جانشین نظام "امامت" می شود به این گونه اعلام می دارد: اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا، فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم. ( اما درباره پدیده ها و رویدادهایی که در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات اجتماعی، وقوع می یابد، به روایان سخن ما -دانشمندان ومتفکرانی که به سخنان ما هم ، دانایند و هم آشنا- رجوع کنید که آنان حجت منند بر شما و من جحت خدایم بر ایشان).

اما اینها چه کسانی اند؟ و چگونه و چرا انتخاب می شوند؟

ضوابط و شرایط انتخاب آنان را امام صادق برای توده مردم اعلام کرده است: امّا، من کان من الفقها صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامرمولاه، فللعوام ان یقلدوه.(اما از دین شناسان، آنکه نگه دار خویشتنش بود، نگهبان ایمانش، مخالف هوسش، فرمانبردار خدا و مطیع امر مولایش، برتوده مردم است که تقلیدش کنند.) و این هم طبیعی است و هم منطقی و هم ضروری.

تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، اساساً کار عقل این است که هر گاه نمی داند، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه عقل این است که در اینجا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند. بیمار خردمند کسی است که در برابر طبیب متخصص خردمندی نکند، چه، خردمندی کردن در این جا بی خردی است و اقتضای تعقل، تعبد است و تقلید. مهندس، طبیب، حقوقدان و رهبر یک تشکیلات انقلاب یا حزبی، همیشه تربیت شده ترین و فهمیده ترین افراد را در میان مراجعان و اعضای خود مطیع تر و مجری تر از همه یافته اند . زیرا شعور، این فضلیت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نمی دانند فضولی است و این شیوه عقل است که در یک رشته علمی، از متخصص تقلید کند و این قانونی است که در همه رشته های زندگی جاری است و هر جامعه ای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اصل تقلید و تخصص در آن استوار تر و مشخص تر است.

بنابراین می بینیم که در این دوره غیبت کبرا، یک نظام انتخاباتی خاص به وجود می آید و آن یک انتخابات دموکراتیک است برای رهبر، اما یک دموکراسی آزاد نیست، گرچه این انتخاب شونده به وسیله "مردم" انتخاب می شود، اما در برابر "امام" مسوول است و در برابر مردم نیز. بر خلاف دموکراسی که منتخب به وسیله "مردم"، فقط در برابر "خود مردم" که انتخاب کنندگان و موکلین او هستند، مسوول است.

این است که مردم "نایب عام" را خودشان ، با تشخیص و آرای خودشان، براساس این ضوابط انتخاب کرده و رهبری او را می پذیرند، و او را جانشین امام تلقی می کنند، و این جانشین امام در برابر امام و مکتب او مسوول است یعنی بر خلاف نماینده ای که با نظام دموکراتیک انتخاب شده ، مسوول این نیست که ایده ها و ایده آل ها و نیازهای مردمی که او را انتخاب کرده اند بر آورده کند، بلکه مسوول است که مردم را براساس قانون و مکتبی که امام رهبر و هدایت کننده آن مکتب است هدایت کند و آنها را براساس این مکتب تغییر و پرورش دهد.

البته این انتخاب که یک "انتخاب مقیدی" است، به این معنی نیست که همه مردم بیایند رای بدهند و هر کس آرایش بیشتر بود، به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد، بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده نا آشنا با علم، خود به خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکم می کند کسانی که آگاهی و علم دارند و می دانند که عالم ترین و متخصص ترین و آشنا ترین فرد به این مکتب کیست، یعنی "عالِم شناسان" به این انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم که خود به خود با فضلا و وروحانیان و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماد دارند و از آنها پیروی می کنند، طبعاً رای آنها را برای انتخاب نایب امام می پذیرند و این یک انتخاب طبیعی است، همان طور که درباره متخصصان دیگر این کار را می کنیم، مثلاً من که بیماری قلب دارم و شخصاً هیچ گونه آگاهی طبی ندارم، بزرگ ترین متخصص قلب را خودم انتخاب نمی کنم و معمولاً از دانشجویان پزشکی ، اطبا داروسازان و یا کسانی که آگاهی به این مسایل دارند استخبار می نمایم که بهترین متخصص قلب کیست و بنابر اعتقادی که به ایشان دارم، رای ایشان را به عنوان رای خودم می پذیرم، یک نوع انتخابات دو درجه ای طبیعی.

این امام، در دوره غیبت، مسوولیت هدایت خلق و پیروانش را برعهده علمای روشن و پاک و آگاهان برمذهب خود می گذارد تاظهورش فرا رسد و آن هنگامی است که رژیم های حاکم و نظام های اجتماعی در سراسر زندگی انسان ها به خصیض فساد رسیده باشد.

او در کنار کعبه ندا در می دهد و انقلابش را از آنجا آغاز می کند، و بعد دو نیروی عاصی بر نهضت او در زمین به وجود می آیند: یکی دجّال، مرد مسخ شده افسونگری که در دل ها و اندیشه ها، اختلال و انحراف ایجاد می کند و یک چشم است، با چشم چپ، که در میانه پیشانی دارد و شراره از آن می تابد و دیگر مردی است که سفیانی که نیروی جمع و فلسطین و اردن را اشغال می کند و از آنجا مقاومتش را در برابر این نهضت آغاز می نماید ولی نیروی او میان مکه و مدینه نابود می شود.

امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید و آنجا را مرکز قدرت خویش قرار می دهد و در پشت کوفه به قدری از علمای فاسد می کشد که جوی های خون روان می شود و مبارزه با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را "در سطح جهانی" استقرار می دهد و از همه ستمکاران تاریخ انتقام می گیرد، شکست کربلا را جبران می کند و تمام رهبران و پیشوایان به حق ، انبیا، ائمه شیعی را که نتوانستند هدف خودشان را تخقیق بخشند، و پایمال و شکست خورده ظلم و زور شدند به حکومت حقه خویش می رساند و نظام عدالت به جای زور، و تقوا به جای فساد،و برادری به جای نفاق و خصومت ، چنان در دنیا مستتر و استوار می شود که گرگ و میش از یک آبشخور آب می خورند.

پرچمی که به دست دارد پرچم مسلمانان در جنگ بدر و شمشیرش، شمشیر علی ( ذوالفقار) است، زرهی که بر تن دارد زره رسول خدا پیغمبر اسلام، و پایتخت قدرتش کوفه و آغاز ظهورش کعبه است، و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود. این تمام کلیات طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است.

من شخصاً به این طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصول فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژی اثبات کنند معتقدم.

یکی از دانشجویان اخیراً از من پرسیده بود که آیا "به دلیل اینکه علوم طبیعی عمر محدودی برای انسان قایل نیستند و یا آن چنان که بعضی ازنویسندگان دانشمند -که من شخصاً به آنها احترام می گذارم- اخیراً می خواهند اثبات کنندکه: چون عمر انسان محدود نیست، پس می توان یک عمر چند هزار ساله را پذیرفت، برای امام زمان می شود چنین استدلالی را به کار برد؟"

در جوابش عرض کردم من کار ندارم که می شود یا نمی شود. بیاییم به جای حل این مسأله و به جای اینکه اذهان و افکار را به این مطالب ذهنی و کلامی -به صورت قدیم و یا جدیدش– متوجه کنیم به یک مسأله بزرگ تر توجه کنیم و آن اینکه "اعتقاد به این اصل چه فایده ای دارد؟ مهم این است که دریاییم اعتقاد و یا عدم اعتقاد به این اصل چه نقش مثبت و یا منفی می تواند در رسالت، مسوولیت، سرنوشت و وظیفه فردی و اجتماعی ما داشته باشد؟ یا در زندگی امروز ما چه تاثیری می تواند به جای گذارد؟

من در تحقیقات اسلامی به یک اصل معتقدم و این اصل را در تمام بحث هایی که راجع به مذهب و اسلام می شود، صادق می دانم و آن این است که به جای اینکه -مثل علمای قدیم یا جدید– اعتقاد به یک اصل را از راه های علمی و منطقی و یا تئوری های فیزیک و شیمی و کلام و فلسفه اثبات، و حق باطل آن را به این شکل ها و با این وسایل تحلیل کنیم، بیاییم یک ملاک مطمئن تر از نظر حقیقت یابی و مفید تر از نظر زندگی اجتماعی بیابیم و بکار ببریم.

ما که مسلمانیم، آدم و بهشت و نبوت و وحی از اصول اعتقادیمان است، به طور مشترک، و اختلافمان در برداشت و نوع تلقیمان از این اصول است، تو جوری برداشت می کنی، من جور دیگر و سومی جور دیگر، آیا برداشت من از این مسأله اسلامی درست است؟ یا برداشت تو؟ و یا آن طوری که دیگری می فهمد؟ و یا اصلاً هیج کدام؟

یکی استدلال فیزیک و شیمی و فیزیولوژی و بیولوژی می کند، دیگری –استدلال کلامی، و دیگری استدلال عقلی و فلسفی، دیگری عرفانی و اشراقی و.... به سادگی می توان فهمید کدام درست است. اگر دیدید که استباط من مثلاً از اصل "امامت" و اعتقاد به آن، با طرز تحلیلی که می کنم و جوری که می فهم، در زندگی شخص معتقد به این اصل، و جامعه ای که به این اصل اعتقاد دارد تاثیر مثبت و سازنده ومترقی دارد، پس این استباط درست است، حقیقت دارد. و اگر استباطی که ما از این اصل می کنیم و برای آن پنجاه تئوری علمی هم از قول علما و حامعه شناسان و شیمی دانان و فلاسفه قدیم و جدی هم داریم دیدیم که در زندگی ما اثر سازنده ای ندارد، در بینش و تفکر اجتماعی و روشنی فکر ما تغییر نمی دهد. باید در درستی نظیه مان شک کنیم.

اگر در یک جامعه عده ای امامت را به این شکل که تو استدلال و اثبات کردی پذیرفته و معتقد شدند چه تغییری در سرنوشتشان حاصل و چه اثری در وظیفه شان خواهد داشت؟ سرتوشت کسانی که به این اصل معتقدند با آنهایی که اعتقاد ندارند چه تفاوتی دارد؟ بعد می بینیم که من و تو به امامت معتقدیم ولی ملت های دیگری هستند که اعتقادی به این اصل ندارند و وضع زندگیشان با ما چندان فرقی نداشته و حتی از ما هم بهتر است. وقتی آثار این عقیده به کیفیتی است که می بینیم ، باید دید عیب در کجاست. آیاد اعتقاد به امامت اصل درستی نیست؟ نجات نمی دهد؟ عزت نمی دهد؟ مسوولیت نمی دهد؟ آگاهی نمی دهد؟ ارزش انسانی نمی دهد و انحطاط می آورد؟

این را نمی توان گفت، به دلیل آن که همه ما مهتقد به این اصل هستیم که اسلام و تشیع، مذهب زندگی ساز و عزت بخش است، یا آن طوری که ما این اصل را می فهمیم غلط است؟ نمی شود اصل امامت یک اصل حقی باشد -چنان که واقعاً هست- و ما به این حقیقت به درستی آگاه شده باشیم و در عین حال، سرنوشتمان عبارت از بدبختی و ذلت است.

علی(ع) شخصیتی است که ملت ما به او معتقد است، معتقد بودن به او یا دلبستگی و عشق و ایمان به فرزندش حسین، یک اصل است می بینیم ما به حسین معتقدیم، اما زندگیمان از آخرت یزید هم بدتر است. آیا اعتقاد به رهبری علی و اعتقاد به نهضت حسین به درد شب اول قبر و سوال و جواب آن جا می خورد؟ و بعد که سرما را توی قبر گذاشتیم و زندگی پس از این جهان را آغاز کردیم فرق بین ما و کسانی که اساساً به این اصل معتقد نیستند پدیدار می شود؟ هرگز: من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا (هرکه اینجا کور باشد، در آخرت نیز کور است و بلکه گمراه تر است): پس امامت و ولایت باید به درد اینجا بخورد تا در آنجا هم نتیجه بدهد.

آیا می توانیم در این شک کنیم که اصولا اعتقادی به رهبری علی، انحطاط آور است؟ یا دلبستگی به نهضت و رسالت حسین خمودی و سستی و ذلت می آورد؟ نه، حتی یک روشنفکر صغیر مذهبی هم اگر آزادیخواه باشد چنین شکی نمی کند. پس هزار و یک دلیل هم اگر در اثبات عقیده و تلقی فعلی مان از تشیع علی و عشق به حسین بیاورید مسلم است که نوع تلقی ای که از این دلبستگی ، از این نهضت و این نوع تصویری که از چهره علی یا حسین در ذهن داری غلط است. این را باید تصحیح کنی، جز این امکان ندارد. پس می بینیم که یک ملاک محکم و روشن که همه می توانند به سادگی بهفمند و درک آن فلسفه و کلام و فیزیم و شیمی نمی خواهد، به اصول اسلامی یا شیعی معتقدیم ولی این اصول در سرنوشتمان، اثری نداشته و چنانچه منکر هم باشیم باز در وضع و مسوولیت وجبهه گیری های اجتماعی مان و زندگی فردی و جمعی مان فرقی نمی کند، معلوم می شود در نواع شناختی که از این اصول داریم باید شک کنیم . زیرا همه ما به این اصل اعتقاد مشترک داریم که امکان ندارد یک ملتی مسلمان باشد و به رهبری علی و راه او معتقد، ولی این اعتقاد هیچ فایده ای در زندگیش نداشته باشد.

بدیهی است که، به قول عیسی" هر درختی را از ثمرش باید شناختگ و ثمرات شجره اعتقادی ما این نیست، پس بیاییم به جای اینکه به حل مشکلات ذهنی و کلامی –که غالباً خودمان آنها را می تراشیم- بپردازیم، از دید دیگری مسأله را مطرح کنیم.

به این ترتیب که از همان اول از خودمان و از کسی که یک عقیده اسلامی را بیان می کند، بپرسیم: فایده اش چیست؟ برای چه گفته شده؟ چه تاثیری بر جامعه و سرنوشت فردای ما دارد؟ و اعتقاد یا عدم اعتقاد به ان علاوه بر آثار اخروی در زندگی پیش از مرگ ما چه اثری را داراست؟

چون معتقدیم که اسلام دین زندگی است و کهنه نشده، یعنی هر قصه ای که در قرآن هست و هر عقیده ای که در اسلام و مذهب تشیع مطرح است، باید در زندگی امروزی و سرنوشت فردی و جمعیمان، در آگاهیمان، در عزت و شخصیت و استقلال مان نقشی داشته باشد که کسانی که به آن معتقد نیستند از اثرش محروم هستند.

اگر چنین بود پس نوع برداشت مسأله درست است، والا اگر هزار دلیل هم داشته باشد غلط است، زیرا "و انتم الاعلون ان کنتم مومنین- لله العزه و لرسوله و للمومنین (وشما، اگر ایمان داشته باشید، برتر و بالار از همه اید، عزت ویژه ی خدا و رسولش و مومنان است.)

پس اگر دیدیم مومنین عزت ندارند بلکه ذلیلند و از نظر شعور و فرهنگ و اقتصاد و تمدن و قدرت نظامی، کفار بر آنها برتری و بالایی دارند، باید یقین کنیم که ایمانمان عوضی است و اسلام را وارونه به ما فهمانده اند!

حال به سادگی می توان فهمید که در مورد امام زمان بهتر است به جای اینکه این مسأله را طرح کنیم و بااستدلال های ذهنی و شرح و بسط های کلامی و فسلفی و عرفانی شده و الان کجاست و چه جور زندگی می کند و چه می خورد و چه وضعی دارد و غیب چیست و غایب شدن چگونه است و... مسأله را به این شکل مطرح کنیم که اصولاً اعتقاد یک فرد، یک گروه، یک ملت به امام زمان، به انتظار و همچنین به اصل انقلاب آخرالزمان، چه ارزشی از نظر زندگی اجتماعی امروز دارد؟ و مفاهیم و هدف هایی را که در این اصل اعتقادی هست استخراج کنیم، مسوولیت های خود را در برابر این عقیده و در عصر غیبت بفهیم، بفهمانیم، و بدان عمل کنیم.

این یک "پیشنهاد" نیست، "نظریه" من نیست، بینش و روح اسلام نخستین این است. این دو امام زمان، دو امامت، دوشیعه و دو اسلام است. یکی اسلام به عنوان "ایدئولوژی (یعنی، مکتب اعتقادی، اعتقاد مرامی و هدایتی، یعنی دین) که مسایل اعتقادی و مراسم علمی و حتی عبادی آن، عاملی است برای تکامل معنوی و اسنان و عزت و رشد اخلاقی و فکری و اجتماعی و "سلاحی" است برای ترقی زندگی نوع انسان و جنبه علمی دارد و برای پیش از مرگ هم مفید است. دیگری که مجموعه علوم و معارف و دانش ها و اطلاعات بسیار از قبیل فلسفه و کلام و عرفان و اصول و فقه و رجال و... است. اسلام به عنوان یک "فرهنگ".

اسلام، به عنوان ایدئولوژی، ابوذر می سازد، اسلام، به عنوان فرهنگ، ابوعلی سینا؛ اسلام به عنوان ایدئولوژی –یعنی عقیده- روشنفکر می سازد و به عنوان فرهنگ، عالم. عقیده اسلامی است که مسوولیت و آگاهی و هدایت می دهد. علوم اسلامییک رشته خاص علمی است که یک مستشرق نیز می تواند فرا گیرد، یک کج اندیش مرتجع یا بداندیش مغرض هم ممکن است آن را واقعاً داشته باشد. این است که یک فرد تحصیل نکرده ممکن است اسلام را درست تر فهیمده باشد اسلامی تر فکر و زندگی کند و مسوولیت اسلامی را تشخیص دهد تا یک فقیه یا عالم اصول یا فیلسوف و عارف. کسی که مثلاً «رسائل» و «مکاسب» را خوانده است به احکام اسلام واقف می شود و اما آنکه شرح حال و زندگی پیغمبر را خوانده است، معنی اسلام را شناخته .

به هر حال عقیده من این است که کسی که مثلاً کتاب "اسفار" ملاصدرا" یا "شفا" ابوعلی را تحصیل کرده یک فیلسوف اسلامی است اما کسی که نهج البلاغه علی(ع) را می شناسد اسلام شناس است. اسلام به عنوان عقیده را باید در قرآن، زندگی پیغمبر، شناخت اصحاب و پروردگان نمونه مکتب اسلام شناخت ، یعنی همان منابعی که امروز حتی در میان دانشمندان اسلامی و برنامه رسمی تحصیلات اسلامی متروک مانده و در میان مردم مجعول است. اشعار شعرای جاهلیت عرب در مدارس اسلام به عنوان متن ادبی تدریس می شد و نهج البلاغه هرگز به هیچ عنوان! فلسفه یونانی ها و منطق ارسطو برنامه درسی بود و تفسیر قرآن نه، سیره پیغمبر اسلام و شرخ حال و افکار و شیوه زندگی و مبارزات ائمه مطرح نیست و اگر هم استثنائاً چند نفری به خواست فردی خود تحقیق کنند، علوم اصلی حساب نمی شود، فضل است! این است که متاسفانه طرز تفکر و بینش ما در مسایل اسلامی، با روش اسلامی و روح و اثر آن بیگانه است. قرآن و طرز فکر و شیوه ی زندگی پیغمبر و پرودگان وی همیشه می کوشند تا افکار مسلمانان را از مسایل ذهنی و طرح معماهای عیر واقعی و تفکر در مسایل غیبی و بحث از آنچه یا بی ثمر است یا غیر ممکن متوجه زمینه های عینی و عملی و مثبت کنند.

خوش به حال تونسی ها که سد ممد خاتمی و حضرت امام و دوران طلایی امام نداشتند

خوش به حال تونسی ها که سد ممد خاتمی و حضرت امام و دوران طلایی امام نداشتند
همین

لزوم حرکت جنبش سبز به طرف ریشه ها

لزوم حرکت جنبش سبز به طرف ریشه ها

یکی از بزرگترین گرفتاری های ما خرافاتی است که در جامعه ریشه دوانده. اصل این خرافات هم ریشه در فرهنگ غلط عربی و کتاب مقدس آن دارد. 
امسال دولت محمود راستگو اعلام کرد که در ماه رمضان دعای ربنای استاد شجریان پخش نخواهد شد. داد و فریاد زیادی بلد شد که ما می خواهیم هنگام افطار دعای ربنای استاد شجریان را بشنویم.
کمتر کسی بود که کمی ژرف تر فکر کند.
در این باره باید به دونکته اساسی اشاره کرد اول اینکه روزه برای سلامتی مضر است. از نظر علمی ثابت شده که نرسیدن آب به بدن باعث مرگ سلولهای مغزی می شود. دوم اینکه استاد شجریان در بخشی از ربنای خود داستان یاران غار یا همان اصحاب کهف را می خواند. این داستان از نطر علمی مردود است. بدن انسان چه در خواب و چه در بیداری به آب و غذا نیاز دارد. قلب باید کار کند و خون را به تمام بدن پمپ نماید و برای این کار به انرژی نیاز دارد که از راه غذا خوردن به او می رسد. پس یدانیم که هیچ فردی نمی تواند بدون غذا خوردن حتی در حالت خواب چند سال زنده بماد.
در مورد روزه باید گفت که روزه اوج بی عدالتی است. یک دختر نه ساله همان روزه ای را باید بگیرد که یک مرد سی و پنج ساله می گیرد در صورتیکه هیچ گاه توان این دو نفر با هم یکسان نیست.
روزه را باورزش مقایسه کنیم. همه می گویند ورزش برای سلامتی مفید است ولی آیا ورزشی که یک مرد سی ساله انجام می دهد برای یک دختر نه ساله هم مفید است؟ البته خیر. 
روزه غلط ترین نسخه برای سلامتی انسانهاست. 
برای رهایی از شر اهریمن باید خرافات را کنار بگذاریم


مضرات روزه گرفتن از نظر علمي و پزشكي

روزه و مرگ سلولهای مغز:



زمانی که بدنی گرسنه میماند، ابتدا به پلی ساکاریدی بنام گلیکوژن در کبد دست مییازد اما میزان گلیکوژن در کبد به آنقدر نیست که پاسخگوی چند ساعت گرسنگی را بدهد.

پس بدن شروع به استفاده از چربیها میپردازد و چربیهای ذخیره شده را به نوعی کتون (cetone) تبدیل میکند. ( بوی بدی که از دهان روزه دار میآید، از همین کتون است)

بیشتر سلولهای بدن این کتون را بعنوان ماده مغذی بکار میبرند.

بغیر از مغز!

بلی

مغز فقط از گلوکز برای تهیه انرژی جهت فعالیتهای خود بهره میبرد.

گاهی اسلامگراها در باره تعداد سلولهایی سخن میگویند که در اثر استفاده از الکل از بین میرود.

آیا تا بحال کسی تحقیقی در باره میزان مرگ سلولهای مغزی که در یک رمضان از کف مسلمانان میرود، تحقیق کرده است؟

و نکته ای از این اسف بارتر:

دختر بچه ای را در نظر بگیرید که علیرغم سن رشد خود و فعالیت بیشتر بدنی از بزرگسالان، مجبور است 16 ساعت گرسنگی بکشد؛

چه بلایی بر سر مغز او میآید؟

آیا کسی تحقیق کرده است؟

دستگاه گوارش انسان دارای هورمونهای بخصوصی است که بشکل سیستم پیچیده و بسیار دقیقی دستورات لازمه را برای کل بدن صادر میکند.

وقتی بدنی گرسنه میماند، بدن خود را به حالت شبیه کشوری (البته با مدیریت خردمندانه) در معرض قحطی میبیند. به همه سلولهای بدن دستور میرسد که کمتر مصرف کنند، میزان انتقال مواد مغذی به سلولها هم کاهش مییابد.

یعنی متابولیسم بدن کند میگردد.

حالا تصور کنید که معده فردی با خوردن سحری تا خرخره پر شود.

دستور هورمونها بر متابولیسم چه خواهد بود؟

بعد این بدن بدبخت 16 ساعت گرسنگی بکشد و سپس سر افطار تا خرخره پر شود.

رسماً هورمونها به حالتی مانند دیوانگی خواهند رسید.

نهایتاً در آخر چند روز متابولیسم بدن فلج میشود.

در طب بهترین نوع غذا خوردن اینست که “بمقدار کم” و به “فواصل کم” خورده شود.

هر کس خلاف این مسئله را بگوید یا از متابولیسم بدن زنده خبر ندارد یا انگیزه های دیگری دارد.

تصفیه خون و پاکسازی بدن و… حرف های نادرستی ست که پایه ی علمی ندارد و یا از جانب پزشکان بی مسئولیتی گفته میشود که به مصلحت را به حقیقت می فروشند.

در کنار آن ما به بعضی از مواد برای کارکرد صحیح بدن خود نیاز داریم: مثلاً به اسیدهای چرب اشباع نشده، به مقداری کلسترول، بعضی از اسیدهای آمینه، برخی از ویتامینها و مینرال ها که به عنوان کاتالیزور فرآیندهای متابولیسم بکار میآیند.

و…

از این روست که آدمی نیاز به خوردن غذاهای متنوع دارد تا بتواند این موادی را که کبد خود قادر به تهیه آنان نیست را تهیه کند.

حالا نگاهی به منوی سحری و افطاری ملت بیاندازیم.

بعضیها که لطف میکنند و سحری هم میل نمیکنند…

نتیجه:

موجود باد کرده و پف آلود

تنی چون پنبه، بی شکل

و ضعیف!

زخم معده و زخم دوازدهه (اثنی العشر):

از هورمون های گوارشی گفتم.

یکی از کارهای قسمتی از این هورمونها، تنظیم میزان ترشح اسید معده، همچنین باز و بسته کردن دروازه خروجی معده است.

این هورمونها را دیوانه کردیم

چه اتفاقی میافتد؟

میزان ترشح اسید معده از کنترل خارج میشود، مخاط دوازدهه حساس میگردد و دروازه خروجی معده گاهی محتویات اسیدی را بداخل دوازدهه میریزد.

نتیجه:

هفته اول رمضان، مراجعات نسبتاً کم است.

اما در هفته های بعدی استفراغهای جهنده خونی کف و دیوارهای سفید اورژانش را رنگین میکند.

آیا کسی از آمار دقیق آن مطلع است؟

نه

ما فقط میبینیم به اندازه هر قطره از آن استفراغها، خون میخوریم…



آغاز دیابت:



یکی از هورمونهایی که ستون فقرات تنظیم متابولیسم است، انسولین میباشد.

انسولین میزان قند خون را تنظیم میکند. اگر قند زیاد در دست و بال باشد، انسولین بداخل خون ترشح شده،میزان مصرف قند توسط سلولها را افزایش میدهد. از طرفی دیگر به کبد دستور میدهد که قند را گرفته و بچربی تبدیل سازد.

برعکس همین مسائل در هنگام گرسنگی پدید میآید.

حالا سی روز، به تواتر چند ساعت، تا خرخره بخوریم و بعد گرسنه بمانیم.

چه بلایی بر سر تنظیم انسولین میآید؟

برخی از لوزالمعده ها بشکلی در ساختن انسولین تنبلند (حالا بعلت ژنتیکی یا…)

تا بحال بشکل کجدار مریضی، میزان انسولین بدن را تأمین میکردند (این را هم در نظر داشته باشید که پیدا کردن screening چنین انسانهایی borderliners در جامعه هزینه “غیر عملی” دارد)

اما در برخورد با این فراز و نشیب های ناگهانی در ماه رمضان به ورشکستگی خواهند رسید.

آیا کسی خبر دارد که یک ماه رمضان چند بیمار دیابتی به جامعه هدیه میدهد؟

آیا عوارض نهایی دیابت را میدانید؟ (کوری، از دست دادن کلیه ها، التیام نیافتن زخمها، که حتی گاهی به قطع اندامها میانجامد و…)

آیا میدانید که هزینه یک بیمار دیابتی برای جامعه چقدر است؟



سنگ کیسه صفرا:



صفرا ماده ایست که برای هضم غذا از طرف کبد تولید و در کیسه ای به همین نام ذخیره میگردد.

وقتی که یکباره غذای چربی میخوریم، به این کیسه دستوری صادر میشود که محتویات خود را در داخل دوازدهه خالی کند.

البته بیشتر اوقات صفرا در درون کیسه میماند و ته نشین شده و تشکیل سنگهای ریز و درشتی را میدهد.

حالا باز تصور کنید که سر افطار، فرد روزه دار غذای چرب و نرمی را بعد از مدت مدیدی روزه داری خورد.

این سنگها راه میافتند و چون اغلب از ضخامت مجراها بزرگترند، در وسط آنان گیر میکنند.

فقط محض امتحان بروید و نگاهی به لیست عمل بخش جراحی عمومی در هفته های پایانی رمضان بیاندازید…

فقط همین را برایتان بگویم که درد سنگ صفرا (کولیت) یکی از وحشتناکترین دردهای روی جهان است که فرد از روی درد خود را از زمین به سقف و از این دیوار تا به آن دیوار میزند.



وحشتناکترین:

پانکراتیت حاد :



بدن برای هضم پروتئینها از آنزیمهایی بسیار قوی استفاده میبرد. این آنزیمها بشکلی است که در خارج از دوازدهه بی اثرند اما زمانی که با صفرا مخلوط شدند، صفرا چون چاشنی عمل کرده و به آنان قدرت میبخشد.

عموماً مجرای این آنزیمهای لوزالمعده با صفرا جداگانه بوده اما هنگام نزدیک شدن به دوازدهه بهم ارتباط مییابند. این ورودی که میگویم بسیار ظریف و کوچک است.

حالا تصور بفرمائید که مخاط دوازدهه ملتهب باشد.

یا اینکه سنگی که از کیسه صفرا براه افتاده و اتفاقاً سر دوراهی ایندو مجرا گیر کند…

این آنزیمی قوی در جایی خارج از دوازدهه (دوازدهه دارای روکش مخاطی خاصی است که آن آنزیم بدان بی اثر است) به چاشنی خود میرسد…

بلی

حدستان درست است

بدن شروع به هضم کردن خود میکند!!

علیرغم پیشرفت طب هنوز هم شانس مرگ برای پانکراتیت حاد بسیار بالاست.

آیا کسی حق یا بهتر بگویم “جرأت” آمار گیری تعداد پانکراتیتهای حاد ماه رمضان را دارد؟

(توضیح دهم که از علل پانکراتیت حاد یکی fasting و دیگری مصرف بالای الکل است که عمداً در کتب پزشکی ایران، از مهمترین مورد چشم پوشی میگردد ولی به مورد دوم شدیداً اشاره میشود)



چاقی در اثر روزه:

گرسنه ماندن

برخلاف تصور،گرسنه ماندن باعث می شود وزن بدن به دلیل ذخیره سازی چربی افزایش پیدا کند. هنگامی که برای مدتی طولانی غذا نمی خورید،بدن شما به دلیل محروم ماندن از مواد غذایی دچار آشفتگی می شود و در انتها هنگامی که دوباره شروع به خوردن می کنید،بدن شما گمان می کند که باید کالری مصرفی را به چربی تبدیل نماید چون نمی داند چقدر طول می کشد که دوباره غذا بخورید.بنابراین چربی ها با شما باقی می مانند.

اگر هدفتان از گرسنگی کشیدن،کاهش وزن است باید در برنامه رژیمی خود تجدید نظر نمایید.به جای گرسنگی یک برنامه مناسب ورزشی برای خود تعیین کرده و بـیشـتـر بـه باشگاه بروید.از میوه جات،سبزی جات،حبوبات،گوشتهای کم چرب و ماهی استفاده کنید.سعی کنید چهار یا پنج بار در هفته طبق یک برنامه منظم ورزش نمایید.بهترین روش کاهش وزن،تمرینات مرتب و رژیم غذایی مناسب است و نه محـروم کـردن بـدن از مواد غذایی مورد نیاز آن هم به مدت طولانی




torsdag 13 januari 2011

پارسي را پاس داريم

پارسي را پاس داريم


پس از حمله عربها به ايران چون در زبان آنها چهار حرف ( گ چ پ ژ ) وجود نداشت هر واژه يا نامی که در زبان پارسی با اين چهار حرف بود را  دگرگون کردند و به جای "گ" از "ج" , بجای "چ" از "ج" , بجای "پ" از "ب" و بجای "ژ" از "ز" استفاده کردند و هشت حرف نيز از زبان عربی به درون زبان پارسی آمد (ث ح ص ض ط ظ ع ق ) پس هر واژه ای با اين هشت حرف ديديد دنبال مساوی پارسی آن بگرديد.


به جاي اولين بگو نخستين
به جاي ابتدا بگو نخست
به جاي شروع بگو آغاز
به جاي لباس بگو پوشاك- جامه
به جاي فتح يا ظفر بگو پيروزي
به جاي رئيس يا مسئول بگو سرپرست
به جاي مراجعت بگو بازگشت
به جاي شجاع بگو دلير- شيردل
به جاي طعم بگو مزه
به جاي عاقبت بگو سرانجام
به جاي خطيب بگو سخنران
به جاي صلح بگو سازش- آشتي
به جاي ظاهر بگو نما
به جاي مشاهده بگو نگريستن- تماشا
به جاي داخل بگو تو يا درون
به جاي منهدم بگو نابود
به جاي انهدام بگو نابودي
به جاي اطلاع بگو آگاهي
به جاي حاضر بگو آماده
به جاي ساحل بگو كناره يا كنار
به جاي غريب بگو ناآشنا
به جاي غريبي بگو ناآشنايي
به جاي غسل بگو شست و شو
به جاي عهد بگو پيمان
به جاي تذكر بگو يادآوري- گوشزد
به جاي قريب بگو نزديك
به جاي بين بگو ميان
به جاي صلوه بگو نماز
به جاي قرار بگو پيمان
به جاي قدرتمند بگو نيرومند
به جاي رسول بگو فرستاده
به‌ جاي جواب بگو پاسخ
به جاي سارق بگو دزد
به جاي قابل قبول بگو پذيرفتني
به جاي عرض بگو پهنا
به جاي طول بگو درازا
به جاي طويل بگو دراز
به جاي ارتفاع بگو بلندي
به جاي عريض بگو پهن
به جاي عميق بگو گود
به جاي مريض بگو بيمار
به جاي مريضي بگو بيماري
به جاي مريض‌خانه بگو بيمارستان
به جاي مجروح بگو زخمي
به جاي جرح بگو زخم
به جاي صدمه بگو آسيب
به جاي صدمه ديده بگو آسيب ديده
به جاي مصدوم بگو آسيب ديده
به جاي اولاد بگو فرزندان
به جاي مرحومه بگو شادروان
به جاي استعمال بگو كاربرد
به جاي دليل بگو انگيزه
به جاي دلايل بگو انگيزه‌ها
به جاي مشابه بگو همانند
به جاي درك كردن بگو پي بردن
به جاي مثال بگو نمونه
به جاي براي مثال بگو براي نمونه
به جاي اخطار بگو هشدار
به جاي ايمان بگو باور- باورداشت
به جاي بلافاصله بگو بي‌درنگ
به جاي زياد بگو بسيار
به جاي خراب بگو ويران
به جاي خرابه بگو ويرانه
به جاي جسد بگو پيكر
به جاي حدس بگو گمان
به جاي حدس مي‌زنم بگو گمان مي‌كنم
به جاي مقاومت بگو پايداري
به جاي علامت بگو نشانه
به جاي علائم بگو نشانه‌ها
به جاي علائم راهنمايي و رانندگي بگو نشانه‌هاي راهنمايي و رانندگي
به جاي حمل و نقل بگو ترابري
به جاي فقر بگو تهيدستي- نداري
 به جاي فقير بگو تهيدست
به جاي مقايسه مي‌كنم بگو مي‌سنجم
به جاي خلاصه بگو چكيده
به جاي مذهب- دين بگو كيش- آيين
به جاي الان بگو اكنون
به جاي حالا بگو اكنون
به جاي بدون شك بگو بي‌گمان
به جاي بي‌شك بگو بي‌گمان
به جاي دفاع بگو پدافند
به جاي معادل بگو برابر
به جاي تمامي بگو همگي
به جاي عصاني بگو خشمگين
به جاي شهادت بگو گواهي
به جاي شهادت داد كه ... بگو گواهي داد كه ...
به جاي اذيت بگو آزار
به جاي بي‌فايده بگو بيهوده
به جاي فايده بگو سود- هوده
به جاي تخمين بگو برآورد
به جاي محترم بگو ارجمند
به جاي احترام بگو ارج
به جاي ممكن بگو شدني
به جاي واحد بگو يكتا
به جاي خداي واحد بگو خداي يكتا
به جاي حد بگو مرز- كران
به جاي احتياط بگو پروا
به جاي موسسه بگو بنياد- نهاد- سازمان
به جاي مهاجرت بگو كوچ
به جاي اقتباس از ... بگو برگرفته از ...
به جاي قيام بگو شورش- خيزش
به جاي مختلف بگو گوناگون
به جاي قسمت دوم بگو بخش دوم
به جاي قديمي بگو كهنه
به جاي جديدالانتشار بگو تازه چاپ
به جاي جديدالتاسيس بگو نوساز- تازه‌ساز
به جاي البسه بگو پوشاك
 به جاي محله بگو برزن
به جاي خالص بگو ناب- سره (sare)
به جاي طبيعت انسان بگو سرشت آدمي
به جاي ماهيت كار بگو سرشت كار
به جاي پيش شرط بگو پيش نياز
به جاي علاوه بر اين بگو افزون بر اين
به جاي لجباز بگو يكدنده- ستيزه‌جو
به جاي لجبازي بگو يكدندگي
به جاي مستمر بگو پيوسته
به جاي مسكن (دارو) بگو آرامبخش
به جاي مبارك باد بگو خجسته باد
به جاي خادم بگو پيشكار
به جاي ميلاد بگو زادروز
به جاي عمل بگو كنش
به جاي عكس‌العمل بگو واكنش
به جاي اطلاعات بگو داده‌ها
به جاي معلومات بگو دانسته‌ها
به جاي تدبير بگو راهكار
به جاي نجوم بگو اخترشناسي
به جاي منجم بگو اخترشناس
به جاي قوم بگو تيره
به جاي بي‌توجه بگو بي‌پروا
به جاي توجه بگو پروا
به جاي عادت بگو خو
به جاي عادت كردم بگو خو گرفتم
به جاي خيال كردم بگو گمان كردم- پنداشتم
به جاي اساس بگو بنياد
به جاي بصيرت بگو بينش
به جاي خبر بگو تازه
به جاي اخبار بگو تازه‌ها
به جاي انتظار بگو چشمداشت
به جاي انتظار داشتن بگو چشم‌داشتن
به جاي دقيق بگو ريزبين
به جاي درس بگو آموزه
به جاي درس اول بگو آموزه‌ي نخست
به جاي متعدد بگو انبوه
به جاي اختراع بگو نوآوري
به جاي امتناع بگو خودداري- پرهيز
به جاي امتناع كردن بگو خودداري كردن
به جاي صالح بگو درستكار
به جاي صحيح بگو درست
به جاي انعكاس بگو بازتاب
به جاي وضع حمل بگو زايمان
به جاي نوراني بگو درخشان
به جاي از بين بردن بگو از ميان بردن
به جاي دعا بگو نيايش
به جاي دعا مي‌كنم بگو نيايش مي‌كنم
به جاي وحشت بگو هراس- ترس- بيم
به جاي كافي است بگو بس است